ابوهلال عسکری
اَبوهِلاِل عَسْكَری، حسن بن عبدالله بن سهل (د ح 400 ق / 1010 م)، شاعر، ادیب، لغتشناس و استاد در صنایع شعری. وی احتمالاً در اوایل سدۀ 4 ق درعسكر مُكْرَم (سابقاً در استان خوزستان) زاده شد. این شهر كه به دست یكی از امیران حجاج بن یوسف بن جای شهرك رستم گواد بنا نهاده شده بود (یاقوت، بلدان، 3 / 676)، به سرعت آبادان گشت و چندین دانشمند از آن برخاستند كه شاید ابوهلال و استادش ابواحمد مشهورترین آنان باشند. تردید نیست كه این شهر به رغم وجود مهاجران و فاتحان عرب، بازشهری ایرانی بوده و عامۀ مردم آن به زبان فارسی سخن میگفتند. ابوهلال نیز چنانكه دربررسی كتاب التلخیص او خواهیم دید، گویی فارسی را زبان اصلی خود میدانسته است. میتوان پنداشت كه او اصلاً نژادی ایرانی داشته، زیرا نام نیای چهارمش مهران بوده است (همو، ادبا، 8 / 258)؛ نیز در میان اشعارش، دو قطعه در باب فخر آمده است كه در قطعۀ نخست به نژاد ارجمندش آل ساسان مینازد (دیوان، 153، بیت 14) و در دیگری (همان، 228) قدرتمندی این نیاكان را به یاد میآورد.
ابوهلال ظاهراً همۀ عمر را در عسكر مكرم گذارنید و همۀ آثار گرانمایۀ خویش را نیز همانجا تألیف كرد، اما نمیدانیم چرا مؤلفان كهن، چندان به او نپرداختهاند. ثعالبی كه نزدیكترین نویسنده به عصر اوست، تنها دو بیت از اشعار او را، آن هم در تتمة (2 / 109-110) نقل كرده و عبدلكانی (د 431 ق) نیز به ذكر 5 بیت اكتفا نموده است (1 / 204-205). حدود 30 سال پس از آن باخرزی به پیشه و نیز به تنگدستی او اشاره کرده و چند قطعۀ كوتاه از شعرش را آورده است (1 / 506-511)؛ ابن شجری نیز چیزی جز 4 بیت (ص 213) از آثار و احوال او نمیآورد. حدود دو سده بعد از ابوهلال، یاقوت به جُست و جوی احوال او برمیآید و امروز همۀ اطلاعاتی كه به ما رسیده، به پایمردی او حاصل شده است. اما این اطلاعات نیز بسیار اندك است، چندانكه نمیتوان براساس آنها شرح حال كاملاً روشنی از این نویسندۀ بزرگ تدارك دید. منابع پس از او نیز دربارۀ احوال ابوهلال مطلقاً سخن تازهای نیاوردهاند، مثلاً عبدالقادر بغدادی، كاری جز تكرار روایات یاقوت نكرده است. اهمیت منابع دیگری چون ابن ایدمر، اربلی، نویری، صفدی و سیوطی، تنها در آوردن نام كتابها و برخی اشعار اوست. شگفت آنكه بسیاری از شرح حالنویسان و مورخان بزرگ چون ابنخلكان، ابنجوزی، ابنكثیر، ابن عماد یا حتی ثعالبی در یتیمة از ذكر نام او هم خودداری كردهاند. از آثار و اشعار خود او نیز اطلاعات فراوانی حاصل نمیشود، هر چند كه برخی اشارات در لابهلای كتابهایش، یا برخی قطعات شعری، نكتههای ظریفی از زندگی او را آشكار میسازد: از سخنی كه در دیوان المعانی آورده، در مییابیم كه او ظاهراً در كودكی نزد پدر سخنان حكمتآمیز او را میآموخته (1 / 133) و بعدها اوراقی را كه وی بر جای گذاشته بوده، مورد استفاده قرار داده است (نک : قنازع، 11). عموی پدرش حسن بن سعید نیز بیگمان در تعلیم او مؤثر بوده، به ویژه كه بارها روایاتی را از قول او در آثار خود نقل كرده است (مثلاً دیوان المعانی، 1 / 128، 132، 133 به بعد).
اما تنها كسی كه به راستی به گردن او دارد، ابواحمد عسكری (ه م) است. او مردی نامآور و استادی ارجمند بود، محضر بزرگترین استادان زمان خود چون ابندرید، صولی، طبری و ابن سراج را دریافته، و در پی دانش، به بسیاری از شهرها سفر كرده بود. اینك در دوران جوانی ابوهلال، وی استاد بلامنازع عسكر مكرم، یا حتی همۀ خوزستان شده بود. پشتوانۀ علمی ابواحمد، شاگرد جوان را از بسیاری سفرها بینیاز ساخت، چنانكه حتی بسیاری از مواد علمی را كه برای تألیف كتابهایش مورد نیاز بود، از همو نقل میكرد و از همین جاست كه مجموعۀ آثار ابواحمد، با مجموعۀ تألیفات ابوهلال بیشباهت نیست.
شاید یكی از علل گمنام ماندن ابوهلال، همانا نامآوری و عظمت علمی استادش بوده باشد، علاوه بر این نام و نسب این دو نیز یكسان بود، چندانكه یاقوت ( ادبا، 8 / 258) صلاح در آن دیده كه خوانندگان را در این باب هشدار دهد و از قول سلفی بگوید: هرگاه گفتیم حسن بن عبدالله عسكری ادیب، مراد همان ابوهلال است (همان، 8 / 258- 259؛ نیز نک : بغدادی، عبدالقادر، 1 / 230؛ سیوطی، بغیة، 1 / 506؛ هر چند كه خود یاقوت و دیگران او را لغوی خواندهاند).
نزدیكی شاگرد و استاد به حدی رسید كه برخی ابوهلال را پس خواهر ابواحمد پنداشتند (یاقوت، همان، 8 / 263؛ بغدادی، عبدالقادر، همانجا؛ نیز طبانه، 27 به بعد)، اما برای این مدعا هیچ سندی در دست نیست و یوهان فوك (EI2) در رد آن،چنین دلیل آورده كه ابوهلال پیوسته نسبت خویشاوندی خود را با افراد به صراحت ذكر كرده و مثلاً در باب حسن بن سعید، هیچ گاه از تكرار «عمّ والدی» خودداری نكرده، حال آنكه در روایات بیشماری كه از ابواحمد نقل كرده، هرگز لفظ «خالی» را نیاورده است (نیز نک : قنازغ، 13-14).
ابوهلال افزون بر ابواحمد، بیگمان دانشمندان دیگری را نیز دیده است؛ قنازع نام 9 كس را كه مأخذ بیواسطۀ روایات او بودهاند، یافته است (ص 14-15)، اما هیچ كدام از ایشان را نمیشناسیم.
ظاهراً ابوهلال، سخت در كار دانشاندوزی میكوشید. وی در قطعهای كه در ستایش زمستان سروده، به شبهای دراز درس خواندن و آموختن فقه، شعر، نحو و حدیث اشاره میكند (دیوان، 240-241، ابیات 13-16)، اما وی گویی هرگز نتوانست از دانشی كه اندوخته بود، بهرۀ مادی ببرد و در جایی به تدریس و كسب معاش بپردازد. باخرزی (1 / 509) به كار «این مرد فاضل» كه در بازار به خرید و فروش كالا مشغول است، اشاره میكند و بر این حال سخت اندوه میخورد و سپس میافزاید كه او از «بازاریان اهل فضل» چون خُبز اَرُزّی (د 325 ق) وَأواء مشقی (د 370 ق) و دیگران تقلید كرده است (1 / 509-510).
یاقوت كه در صدد یافتن شرح احوالی از او بود، در همدان به ابیوردی (ه م) شاعر رسید. شاعر یاقوت را از مراتب دانش ابوهلال آگاه كرد و افزود كه ادب و شعر بر او غالب بوده است. وی دربارۀ شغل ابوهلال میگوید: «یَبْرُز» ( ادبا، 8 / 259). این كلمه در منابع بعد از یاقوت به صورتهای گوناگون آمده (صفدی، 12 / 79، سیوطی، همانجا: یتبزّر؛ بغدادی، عبدالقادر، همانجا: یبرز؛ سیوطی، طبقات، 10: یتبرر) و در نتیجه معانی گوناگون از آن استنباط شده است. مثلاً محقق الوافی «یتبزّز» را «لباسهای ابریشمین میپوشید» معنی كرده است (عبدالتواب، 12 / 79)، اما عامۀ محققان آن را مشتق از كلمۀ «بزّ» به معنی پارچه دانسته و از آنجا پنداشتهاند كه ابوهلال به پارچهفروشی اشتغال داشته است. در هر حال تردید نیست كه او چندی به خرید و فروش كالا در بازار پرداخته است، زیرا در قطعۀ شعری كه شاید دلانگیزترین و صادقانهترین شعر او باشد، از این غم مینالد كه چون اویی، باید در بازار بنشیند و به خرید و فروش كالا پردازد، وسپس میافزاید كه «این حال نشان از آن دارد كه مردمان همه بوزینگانند و زندگی جامۀ او خود زشتترین هجا بر ضد آنان است» (دیوان، 97).
ابوهلال البته از این كار زندگی آسودهای نیافت و گاه تنگدستی و نیز خشمی را كه از احوال خویش داشت، در ابیاتی وصف كرده است: در شعری بانگ برمیدارد كه از خرد و تبار ارجمند سود نبرده و هر كس به حال او بنگرد، لاجرم كاغذ و دوات و قلم را نفرین خواهد كرد (همان، 195-196). بدیهی است كه جهانی اینچنین ناسازگار، میل به فرومایگان دارد و او چون پرندهای پرشكسته در چنگال باز، افتاده است (نک : طبانه، 23؛ این دو بیت در دیوان یافت نشد) و سرانجام چون میبیند جوانی سپری شده است، گویی خطاب به خود میگوید: آمادۀ مرگ شو كه از آن گریز نیست ( دیوان، 52).
به رغم این تنگدستی، وصف خوراكیهای نیكو، نبیذ، مهمانیها و بوستانها كه نشان از زندگی مرفهی دارند، در شعر او كم نیست، به همین جهت گردآورندۀ دیوان، آن اشعار اندوهبار را چندان جدی نمیگیرد و میكوشد هم ثروتی برای شاعر بیابد و هم شغلی: افزون بر آن وصفها و اشاره به مهمانی دوستان، شاعر در بیتی از مصادره شدن اموال خود سخن میگوید ( الصناعتین، 506)؛ یك بار در دیوان المعانی (1 / 251) به خدمت نزد رئیسی اشاره دارد؛ یك بار نیز در بیتی دیگر مخدومی را هجو میكند (دیوان، 184). بعید نیست كه ابوهلال گاه گاه نزد این و آن به شغل دبیری پرداخته باشد (نك : قنازغ، 18-21)، اما چنانكه ملاحظه شد، منابع ما تنها به فروشندگی او عنایت كردهاند و بس.
ابوهلال چند كس را مدح و چند كس دیگر را هجا گفته؛ در مرگ دو سه تن نیز مرثیههای كوتاه سروده است، اما هیچ یك از این افراد شناخته نیستند، مگر صاحب بن عباد كه گویی سخت مورد احترام ابوهلال بوده است. همین احترام فراوان باعث شده است كه زكی مبارك به روابط نزدیك میان آن دو تأكید ورزد و برای اثبات نظر خویش، دو دلیل اساسی عرضه كند: یكی آنكه ابوهلال سخت صاحب را میستاید و بسیار به گفتار و شعر او استشهاد میكند و دیگر آنكه ابوهلال در آثارش، به ویژه الصناعتین، گاه به سختی از شعر متنبی انتقاد میكند و از آنجا كه غرور و گردن افرازی متنبی با صاحب و كینۀ صاحب نسبت به شاعر سخت معروف است، ناچار باید پنداشت كه ابوهلال، نه از سر صدق كه برای خوش آمد صاحب، با بزرگترین شاعر زمان ستیز كرده است (نك : مبارك، 2 / 118-121)، اما مندور (ص 221) به آسانی دلیلهای زكی مبارك را رد میكند، زیرا اولاً كتاب الصناعتین حدود 10 سال پس از مرگ صاحب تألیف شده، ثانیاً انتقادهایی كه ابوهلال بر متنبی كرده، همه بجاست (همو، 222- 224). با اینهمه، تردید نیست كه وی صاحب را یده، زیرا او خود گوید كه یك بار مصراعی را نزد صاحب خوانده، و او در تكمیل شعر بر او پیش دستی كرده است (نک : مبارك، 2 / 119). از آن گذشته میدانیم كه صاحب در 379 ق به قصد دیدار با ابواحمد به عسكر مكرم سفر كرد (یاقوت، ادبا، 8 / 248-251) و ابوهلال در دیوان المعانی مینویسد كه: «شنیدم كه كافی الكفاة (صاحب) به ابواحمد چنین میگفت ... » (1 / 349). با اینهمه، نمیدانیم كه رابطۀ او با صاحب از چه قرار بوده و مدایح خویش را چگونه تقدیم او میكرده است. از او 4 قطعه در مدح صاحب در دست است: 3 قطعه در دیوان (ص 79-80، 107- 108، 131) و یك قعطه در الدرالفرید ابن ایدمر (1 / 260).
باخرزی (1 / 506) و یاقوت (همان، 8 / 260-262) مجموعاً نام 5 تن را كه در خدمت او علم آموختهاند، آوردهاند، اما اینان نیز بیشتر گمنامند و تنها نام دو نفرشان را میشناسیم: یكی ابوسعد سمّان كه معتزلی مذهب و عالم به فقه، حدیث و قرائات بود و به قول ذهبی (2 / 287)، حدود سال 445 ق درگذشته، دیگری ابواسحاق ابراهیم بن علی كه اهل نحو و لغت بود كه نزد ابوعلی فارسی و سیرافی نیز درس خوانده و عاقبت در بخارا رحل اقامت افكنده است (نك : یاقوت، همان، 1 / 204).
درست نمیدانیم كه ابوهلال به چه مذهب بوده است. از شعر و نثر او چیزی به دست نمیآید. مؤلفان شیعه نیز در حق او دچار تردیدند: گویا نخستین كسی كه او را شیعه پنداشته، حسن صدر در الشیعه و فنون الاسلام است (ص 102). صاحب اعیان الشیعة كه این قول را نقل كرده، دلیلی برای تشیع او نیافته است، جز اینكه استاد و دایی وی ابواحمد عسكری شیعی مذهب بوده (امین، 5 / 149)؛ اما پیش از این دیدیم كه او با ابواحمد نسبت خویشاوندی نداشته است و نیز تشیع استاد، لزوماً بر تشیع شاگرد دلالت ندارد. قنازع به استناد چند اشارت كه در آثار او یافته (از جمله اشاره به خلق قرآن)، او را معتزلی دانسته است، خاصه كه شاگردش ابوسعد سمّان نیز از بزرگان اعتزال بوده است (ص 24- 25)؛ با اینهمه، دربارۀ مذهب ابوهلال نمیتوان اظهار نظر قطعی كرد.
نخستین كسی كه به موضوع وفات او پرداخته، یاقوت است كه گوید: در این باره خبری نشنیده، اما در پایان كتاب الاوائل خوانده كه ابوهلال (نک : الاوائل، 2 / 230) آن را روز 4 شنبه 10 شعبا 395 به پایان رسانده است ( ادبا، 8 / 264)، اما برخلاف نظر حاجی خلیفه (1 / 691، جم ) و اسماعیل پاشا بغدادی (هدیه، 1 / 273) و برخی دیگر، سال 395 ق، تاریخ مرگ او نیست. قفطی (4 / 183) و سیوطی (طبقات، 10) به این نكته توجه داشته، وفات او را پس از 400 ق نهادهاند. نظر اخیر را این نكته تأیید میكند كه وی در كتاب دیگرش جمهرة الامثال كه ظاهراً باید آخرین اثر او باشد، بارها به كتاب الاوائل خود اشاره كرده است (برای نمونه، نک : ص 388؛ نیز: زلهایم، 200).